آرام آرام شب می شود... و دوباره شسته می شود ...
آرام آرام شب می شود...
و
دوباره شسته می شود، نقاب خندان چهره ام، با اشک هایی دانه دانه....
و من، تا طلوع خورشید فردا، وقت دارم، خودم باشم!!!!!!!!!
- ۰ نظر
- ۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۸
آرام آرام شب می شود...
و
دوباره شسته می شود، نقاب خندان چهره ام، با اشک هایی دانه دانه....
و من، تا طلوع خورشید فردا، وقت دارم، خودم باشم!!!!!!!!!
ایـــن روزهـــآ
اِפســـآس مے کُـنَــــــم
وَقـتـــے مـــے نِـویـسَـــم
פֿבآ چِـشـمـهـــآیَـش رآ مـــے گـیـــرَב…
وَقـتـــے مـــے פֿـــــوآنَــــم
گـوشـهـــآیَـش رآ…
صـــآבقـــآنِـــہ بِـگــــویَــــم
فِـکــــر مـــے کُـنَـــم
פֿـُـــבآ هَــــم اَز ســـآבگـــےِ مَـــن
وَ פـــرفـهـــآے تِـکـــرآرے اَم
פֿسـتِـــہ شُــــבه اَسـتـــ . . .
نماز که می خوانم، فرشته های بالای سرم عزا می گیرند که چه کنند!
"ایاک نعبد" را، جزء عباداتم بنویسند، یا دروغ هایم!!!!!
آنها خوب می دانند، "من"، "تو" را هم می پرستم...
گاهی
هوس میکنم
در آغوشت حل شوم !
باهمه ی سردی ات
هنوز
برایم، گرمترین، حس دنیایی
هر شب، هم آغوشم با "خیالی" که بوی "تنت" را می دهد....
تو، اما....
هم آغوش "تنی"، که بوی "خیالم" را هم نمی دهد!
وااااااااااااااااااااااااااای!
به جنونم می کشاند، این اندیشه، هر شب!!!!
مات ردّ پاهای جا مانده بر روی برفها شده ام!
دلگیرم از
روزهای برفی....دلگیرم....
این روزها به رخم می کشند، گذر عابرانی را که
هیچ
کدامشان "تو" نبودی
گاهی باید به دور خود
یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه
دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی
برای دیدنت
دیوار را خراب می کند..