عید
نه آغاز سالی که از آن بی خبر است • • •
- ۰ نظر
- ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۵۹
چه پایانی کشنده تر از این که حتی خودتم ندونی داره تموم نمیشه
قبل از اینکه چیزی رو بخوای، فکر کن ببین اصلا حق داری و میتونی اونو بخوای
یا نه.
اصلا ببین کجا وایسادی. زِر زده هرکی گفته خواستن توانستن است
دیشب تن خواب آلود مرگ را از گور سرکشم بیرون کشیدم
بوی خاک خیسش که بلند شد به یاد دارم مشامت شیدایی می کرد ,
غبار از تنش زدودم زخم های کاری اش را مرهم نهادم لباس روشنی تنش کردم ,
میگویند جرمش هویدا کردن بود. . ,
محرم اسرارم شد . . ,
سراپا گوش بود خوب میدانم چه گفتم نمیدانم چه شنید که خواب زده شد ,
دیگر کلماتم را نمی فهمید , دیگر به نور روزنه اکتفا نمی کرد ,
دیگر برایش وزیر جنگ یا سفیر صلح توفیری نداشت ,
بیزار شد از تمام این روبات های دوپا ؛ از تمام این سند های پاک شده ؛ از تمام این
تاریخ تحریف شده . . . ,
دیگر خوب میدانست راه رفتن لب تیغی از جنس نور هیچ نقابی بر صورتش به جای نمی گذارد ,
اینجا صورتِ زخمی شرف دارد به نقابی آراسته,
اینجا لب تیغ یعنی هیچکس به پایین نگاه نمی کند. . ,
خسته ,
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخواسته باشم ,
هرچند جنگی از این فرساینده تر نیست ,
که پیش از آن که باله برانگیزی ,
آگاهی که ساغی عظیم کرکسی گشوده بال ,
برسراسر میدان گذشته است ,
تقدیر از تو گدازی خون آلوده در خاک کرده است ,
و تو را از شکست و مرگ گریزی نیست . . ,
احتمالا تو گور از تجربه هام استفاده میکنم ، تا زنده ام فقط اشتباه میکنم و درس میگیرم
تولدم مبارک
وسطِ کوچه .. مانده اَم تنهــــــــا ; با من انگار خانه هــا قهـــــــــرند ;
ای بُن بست هــــــایِ توو در توو ; دوستانم کجایِ این شهــــــــرَنــد . . .؟؟!
حسرت یک بار با تو بودن را دارم
نمیدانم چرا
ولی حسی درونم میگوید
این آرزویی محال است
کسی چه میداند
شاید فرض محال، محال نباشد.