نگاه آدم ها به هم ...
مُشکِلِ مآ اَز جآیی شُروع شُد ک ِ نِگآهِ آدَم ـهآ بِ هَم ،
نِگآهِ آدَم بِ آدَم نَ ـبود ... نِگآهِ آدَم بِ فرصت بود
- ۰ نظر
- ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۰
مُشکِلِ مآ اَز جآیی شُروع شُد ک ِ نِگآهِ آدَم ـهآ بِ هَم ،
نِگآهِ آدَم بِ آدَم نَ ـبود ... نِگآهِ آدَم بِ فرصت بود
خـــــــــــــــــواهـــش میکـــــــــــنــــــــــــم...!!
از پیـــش او نــــــــــــــــــرو
هــــــــــیچــــــــــــــــکـــــــــــــــــــــس
طـــاقـــتــــی کــــه مـــــــــن داشـــــــــتـــــــــــــم را
نــــــــــــــــــــــــــدارد...
نمی دانم
دوستش دارم یا نه؟!
با هم قدم
میزنیم
با هم
میخوابیـم
دلم که میگیرد، آغوشش را بـــاز می کنـــــد
و بر گونه هایم بوسه میزند
اما نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
“تنهاییـــــم را” . . .
بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ
روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛
بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد
برآی نِگآه کَردَنمـــ
כֿـَندیدنمـــ
اَذیتـــ کردَنمــــ
برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی
روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود
می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد
دلم را به تخت می بندم تا ترکت کند
فریاد می زند،می لرزد،خمارت می شود
رها که شد...
او می ماند و یک عمر وسوسه ی تلخ دوباره خواستن
تــــــــــــــــــــــــــــو...
دیگر تو را آرزو نخواهم کرد...
هیچ وقت...
تو را زمانی می خواهم،
که خودت بیایی،با دل خودت
نه با آرزوی من
دنبـال ”
مخاطـبــــ خـاص ” نــوشته هـایـم نــباشید !
ارزش ” خــاص بــودن ” را نداشتــــــ ….
باید کسى را پیدا کنم
که دوستم داشته باشد!
آنقدر که یکى از این شب هاى لعنتى،
آغوشش را براى من و یک دنیا خستگىام بگشاید…
هیچ نگوید…
هیچ نپرسد…
فقط مرا در آغوش بگیرد…
بعد همانجا بمیرم…
تا نبینم روزهاى آینده را…
روزهایى که دروغ مىگوید!!!
روزهایى که دیگر دوستم ندارد!!!
روزهایى که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد!!!
روزهایى که عاشق دیگرى مىشود
کل دنیا را هم که داشته باشی...
باز هم دلت می خواهد...
بعضی وقت ها... فقط بعضی وقت ها...
برای یک لحظه هم که شده...
همه ی دنیای یک نفر باشی..