لَبریز تو ام
- ۰ نظر
- ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۰
فراموش کـَردَن کـَسی که دوسش داری مِثل ِ بِخاطِر اوردن کـَسی است که هَرگِز ندیده ای . .
گـاهــے بِـدون ِ بغض و گِریــہ و بِـدون داد و هـَـوار . . بایـَد قَبــول کُنـے فراموش شُـدَنَــت را . . .
هر که به من می رسد ... بویِ قَـفَــــس می دهد!
جـُــز تـــو که پـَر مـــی دهی ... تا بپرانی مــرا!
ازاین تکرارساعتهـ ـا
ازاین بیهوده بودنهـ ـا
ازاین بی تاب ماندنهـ ـا
ازاین تردید ـهـ ـا
نیرنگهـ ـا
... شکهـ ـا
خیانتهـ ـا
ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا
وازاین مرگ باورها ورویاهـ ـا
پریشانمـــ
دلـ ـم پروازمیخواهد...
چه تفاهمی ...
هر دو فراموشی گرفتیم ...!
هر دو باختیم ...!
و هر دو خوشحالیم ...!
تو مرا فراموش کردی ...
من خودم را...
تو مرا باختی ...
من ارزشم را ...
تو برای پیروزیت خوشحالی ...
من برای تو ...
من نه عاشقم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من ؛
من خودم هستم و تنهایی یک حس غریب،
که به صد عشق و هوس می ارزد
ﭼﻮﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺍﺯ ﮬﺮ ﻃﺮﻑ ﻧﮕﺎﮦ ﮐﻨﯽ . .
ﺩﺍﺭﻡ
ﻓﺮﻭ
ﻣﯽ
ﺭ
ﯼ
ﺯ
ﻡ